مادر

by مجتبی بنائی - جمعه 17 اردیبهشت 1389 - گروه : خواندنیها - مشاهده : 0
برچسب‌ها: #عمومی

«مادر» کودکي که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسيد:« مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد؛ اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟» خداوند پاسخ داد :« از ميان بسياري از فرشتگان، من يکي را براي تو در نظر گرفته ام. او در کنار توست و از تو نگهداري خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمين نبود که مي خوهد برود يا نه. - اينجا در بهشت، من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من کافي است. خداوند لبخند زد :« فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود.» کودک ادامه داد:« من چه طور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟» خداوند او را نوازش کرد و گفت:« فرشته تو، زيباترين و شيرين ترين واژه هايي را که ممکن است بشنوي، در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني.»کودک با ناراحتي گفت:« وقتي مي خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟» خداوند براي اين سؤال هم پاسخي داشت « فرشته ات دستهايت را کنار هم مي گذارد و به تو ياد مي دهد که چگونه دعا کني.» کودک سرش را برگرداند و پرسيد:« شنيده ام که در زمين انسان هاي بدي هم زندگي مي کنند. چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟» - فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود. کودک با نگراني ادامه داد :« امات من هميشه به اين دليل که ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود.» خداوند لبخند زد و گفت:« فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت؛ گرچه من همواره کنار تو خواهم بود.» در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهايي از زمين شنيده مي شد. کودک مي دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند. او به آرامي يک سؤال از ديگر از خداوند پرسيد :« خدايا اگر بايد همين حالا بروم، لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد.» خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :« نام فرشته ات اهميتي ندارد و به راحتي مي تواني او را مادر صدا کني.»

Comments