من دین تو را نپرسیدم

by مجتبی بنائی - یکشنبه 30 خرداد 1389 - گروه : خواندنیها - مشاهده : 1
برچسب‌ها: #حکایتهای‌واقعی‌درس‌های‌زندگی #خدا #خواندنیها #مذهب #نکات

s: خدا | خواندنیها | مذهب | نکات ... امام موسی صدر اعلام کرده بود كه حركت او فراتر از یك فرقه و شامل‌تر از یك محدوده جغرافیایی خاص است. او گفته بود حركت او همه وطن را در برمی‌گیرد و هیچ فرقی میان مسلمان و مسیحی و مردمان منطقه‌ای با مردمان‌ دیگر مناطق نیست. حادثه‌ای در صور رخ داد كه این مسئله را به روشنی نشان داد و پایانی بود بر همه شایعاتی كه درباره حركت امام صدر وجود داشت. شایعاتی كه حركت ایشان را حركتی شیعی و تنگ‌نظرانه معرفی می‌كرد. خلاصه ماجرا این بود كه فردی مسیحی تصمیم می‌گیرد در شهر صور محلی برای فروش بستنی فراهم كند. تهیه این محل بیش از هفتادوپنج هزار لیره لبنانی برای او هزینه برداشت. در آن سالها(دهه شصت) این مبلغ اندك نبود. او این محل را خرید و كار خود را شروع كرد. اما فتوایی از شیخ موسی عزالدین در میان شهر پخش شد . فتوا این بود كه «خوردن بستنی نزد مسیحی حرام است.» این فتوا كار خودش را كرد و كسب و كار بستنی فروش مسیحی از رونق افتاد. این مسئله به گوش امام صدر رسید، این اتفاق بر امام سخت آمد. به هر حال امام ترجیح داد كه فتوایی بر خلاف فتوای منسوب به شیخ عزالدین صادر نكند و باعث نشود كه شیخ عزالدین به سختی بیفتد. بنابراین، راهی را برای حل این مسئله در پیش گرفت كه می توانیم آن را «سنت عملی» بخوانیم. ایشان مانند همیشه نماز جمعه را اقامه کرد. او تصمیم گرفت كه در روز جمعه این مسئله را پایان دهد. پس از نماز، امام در حالی که عده‌ای از مردم هم او را همراهی می‌كردند، از حسینیه خارج شد.  وقتی كه به بیرون حسینیه رسیدند، امام به همراهان گفت: دوست دارد پیاده‌روی كند. او گفت: خدایا! چه هوای خوبی! دوست دارم كمی پیاده‌روی كنم. امام پیاده‌روی‌ را آغاز كرد و عده‌ای هم او را همراهی كردند. رفته‌رفته بر جمعیت افزوده می‌شد. امام به راه خود ادامه داد تا به بستنی‌فروشی رسید و در مقابل بستنی فروش ایستاد. او از پیش محل بستنی‌فروش را پرسیده بود. او با صدای بلند به همراهان گفت: چقدر این مغازه زیباست! گفتند: این‌جا بستنی‌فروشی است. امام گفت: واقعاً خوردن بستنی در این هوا لذت بخش است. خیلی وقت است بستنی نخورده‌ام. امام به درگاه بستنی‌فروشی رسید. بستنی‌فروش مسیحی از مغازه خارج شد و به امام خوشامد گفت. امام هم سلام كرد. امام گفت: می خواهیم بستنی بخوریم. به ما بستنی بده . بستنی‌فروش از درخواست امام شگفت‌زده شد. به امام نزدیك شد و گفت: سید، من مسیحی هستم! امام با صدای بلندی كه همه می شنیدند، گفت: من دین تو را نپرسیدم، تو بستنی فروش هستی یا نه؟ بستنی فروش گفت: بله که هستم. امام گفت: پس می‌خواهیم بستنی بخوریم، برای ما بستنی بیاور. منتظر چه هستی؟ بستنی فروش از شدت خوشحالی خم شد تا دست امام را ببوسد، امام موسی دستش را به سرعت عقب كشید. بستنی فروش به همه بستنی داد. اخبار ماجرای «سنت عملی» امام به سرعت میان مردم پخش شد و فتوای تحریم خوردن بستنی از مسیحی را بی اثر كرد.

Comments