و باز هم عشق

by مجتبی بنائی - سه شنبه 06 بهمن 1388 - گروه : روزنوشت - مشاهده : 0
برچسب‌ها: #عمومی #خاطرات #عشق

s: خاطرات | عشق قصد داشتم مطالب غیر تخصصی را فقط آخر هفته بنویسم اما امروز اتفاقی افتاد که بهتره بهش اشاره کنم. همیشه سعی داشتم رفتاری کاملا دوستانه با دانشجویانم داشته باشم. به همین خاطر تغییرات رفتاری بعضی از اونها را تاحدودی می توانم تشخیص دهم. در همین راستا، این ترم متوجه شدم رفتار یکی از دانشجویان دخترم، با گذشته خیلی فرق کرده است. حدس زدم عاشق شده باشد و در فرصتی مناسب با کنایه بهش مطلب را گفتم . اول تکذیب کرد اما همان شب با پیامک مطلب را تایید کرد. امروز همان بنده خدا گفت با من کار دارد و مطرح کرد که فلانی را شدیداً دوست دارم اما از جانب ایشون هیچ پاسخی نگرفته ام و به بنده به شکل یک خواهر نگاه می کند و بس. چه کار کنم که بتوانم فراموشش کنم؟ طرف مقابل را هم کاملاً می شناسم و از بهترین و باادب ترین و باسوادترین دانشجویانی بوده است که تا بحال داشته ام. گفتم اولاً تا آخر عمر هیچ وقت نخواهی توانست ایشان را فراموش کنی . بیخودی خودت را اذیت نکن.  ثانیاً خدا را شکر کن که طعم عشق را چشیده ای . تنها هنر آدمیزاد که  فرشته هم فاقد آن است، عاشق شدن است. این که تمام ذرات وجودت و تمام لحظه هایت به فکر یکی باشی ، تمرینی است برای معشوق حقیقی یعنی یگانه عالم. ( من خودم یک همچین تجربه ای را دوران دانشجویی داشتم ) در مورد این بحث و هدف خلقت از دید خودم مفصل خواهم نوشت.  ثالثاً برایت تقاضای صبر دارم از خدا و بس. یک قصه نیست غم عشق وین عجب    کز هرزبان که می شنوم نامکرر است

Comments