دعای خالص
s: خواندنیها | نکات لوئيزردن ، زني بود با لباسهاي كهنه و مندرس ، و نگاهي مغموم ، وارد خواروبار فروشي محله شد و با فروتني از صاحب مغازه خواست كمي خواروبار به او بدهد . به نرمي گفت شوهرش بيمار است و نمي تواند كار كند و شش بچه شان بي غذا مانده اند .جان لانگ هاوس ، صاحب مغازه ، با بي اعتنايي ، محلش نگذاشت و با حالت بدي خواست او را بيرون كند .زن نيازمند ، در حالي كه اصرار مي كرد گفت : "آقا شما را به خدا ، به محض اينكه بتوانم پولتان را مي آورم " جان گفت نسيه نمي دهد . مشتري ديگري كنار پيشخوان ايستاده بود،وگفت و گوي آن دو را مي شنيد به مغازه دار گفت "ببين خانم چه مي خواهد خريد اين خانم با من " خواروبارفروش با اكراه گفت : " لازم نيست خودم مي دهم ليست خريدت كو ؟" لوئيز گفت:" اينجاست " خواروبارفروش گفت : " ليستت را بگذار روي ترازو ، به اندازه وزنش هر چه خواستي ببر " لوئيز با خجالت يك لحظه مكث كرد ، از كيفش تكه كاغذي درآورد ، و چيزي رويش نوشت و آن را روي كفه ترازو گذاشت ، همه با تعجب ديدند كفه ترازو پايين رفت .خواروبارفروش باورش نشد ، مشتري از سر رضايت خنديد .مغازه دار با ناباوري شروع به گذاشتن جنس در كفه ديگر ترازو كرد . كفه ترازو برابر نشد ، آنقدر چيز گذاشت تا كفه ها برابر شدند . در اين وقت ، خواروبارفروش با تعجب و دلخوري تكه كاغذ را برداشت ببيند روي آن چه نوشته شده است .كاغذ ليست خريد نبود ، دعاي زن بود كه نوشته بود : اي خداي عزيزم ، تو از نياز من با خبري ، خودت آن را برآورده كن . مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئيز داد و همان جا ساكت و متحير خشكش زد . لوئيز خداحافظي كرد و رفت . فقط اوست كه ميداند وزن دعاي پاك و خالص چقدر است ....