چوپان دروغگو

by مجتبی بنائی - پنجشنبه 17 تیر 1389 - گروه : خواندنیها - مشاهده : 0
برچسب‌ها: #نکته‌ها #خواندنیها #نکات

s: خواندنیها | نکات يکي بود يکي نبود . چوپاني بود که در نزديکي ده، گوسفندان را به چرا مي برد . مردم ده، همه گوسفندانشان را به او سپرده بودند و او هر روز مشغول مراقبت از آنان بود . چوپان،‌ هر روز که گرسنه ميشد، گوسفندي را ميکشت. کباب ميکرد و خود و بستگانش با آن سير ميشدند . سپس فرياد ميزد: گرگ. گرگ. اي مردم. گرگ ... مردم ده سرآسيمه ميرسيدند و ميديدند که مانند هميشه، کمي دير شده و گرگ گوسفندي را خورده است . مردم ده تصميم گرفتند پولهاي خود را روي هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشي ترين و خونخوارترينها . چوپان به آنها اطمينان داد که با خريد اين سگها، ديگر هيچگاه، گوسفندي خورده نخواهد شد . هنوز چند روزي نگذشته بود که دوباره، صداي فرياد چوپان به گوش رسيد. مردم دويدند و خود را به گله رساندند و ديدند گوسفندي خورده شده است . يکي از مردم، به بقيه گفت : ببينيد. ببينيد. هنوز اجاق چوپان داغ است. هنوز خرده هايي از گوشت سرخ شده گوسفندانمان باقي است . بقيه مردم که تازه متوجه شدند چوپان، دروغگوست، فرياد برآوردند: دزد. دزد . دزد را بگيريد ... ناگهان چهره مهربان و دلسوخته چوپان تغيير کرد. چهره اي خشن به خود گرفت . چوب چوپاني را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم او را همراهي ميکردند . برخي مردم زخمي شدند. برخي ديگر گريختند . از آن شب، پدرها و مادرها براي بچه ها، در داستانهاي خود شرح ميدادند که : عزيزان. دورغگويي هميشه هم بي نتيجه نيست. دروغگوها ميتوانند از راستگويان هم سبقت بگيرند. خصوصاً وقتي پيشاپيش، چوب، گوسفندها و سگهاي نگهبانتان را به آنها سپرده باشيد

Comments