بلندیهای بادگیر

by مجتبی بنائی - یکشنبه 01 اسفند 1389 - گروه : روزنوشت - مشاهده : 0
برچسب‌ها: #عمومی

چند روز پیش که بعد از مدتها به کتابخانه عمومی شهر رفتم تجدید خاطره ای شد با مونس دوران نوجوانیم. یادمه یکسره تابستانها کتاب می خوندم . اونم نه روزی چند ساعت ؛ گاهی تمام روز . یادمه مسوول امانت کتابخانه (که خدا رحمتش کنه) یک بار بهم گفت شما این کتابهایی که می گیری می خونی و برمی گردونی ؟ (چون خیلی سریع برشون می گردوندم). بیشتر هم کتابهای داستان و رمان می خوندم . بگذریم . کتابی را به طور اتفاقی برداشتم به نام بلندیهای بادگیر اثر امیلی برونته ( یکی از سه خواهر معروف نویسنده ) که با توجه به توضیحات پشت جلد کتاب جزء رمانهای معروف و پر طرفدار دنیاست . با توجه به مشغله کاری چند روزی طول کشید تا کتاب را تمام کنم . به غایت لذت بردم. دستمایه اصلی داستان عشق پسری بود که به عنوان خدمتکار خانه عاشق خانم خانه شده بود. عشق سر خورده و حس تحقیر و غروری که تا پایان عمر او محرک حوادث مختلفی شد. ترکیبی از آدمها و احساس های مختلف (خشم ، تحقیر ، عشق ، غرور) که خواننده را به تدریج با زوایای مختلف روح انسان  آشنا می کند. جالب است که علیرغم بدذاتی های زیاد شخصیت اصلی داستان، در پایان کتاب حس بدم نسبت به او کم شده بود. این قسمت را که شرح حال اوست در انتهای کتاب باعث شد به او حتی  غبطه بخورم : " نمی توانم به کف اتاق نگاه کنم ، چون چهره اش را در سنگهای سنگفرش می بینم، هر ابری ، هر درختی ، هر چیزی که در شبانه روز در اطرافم می بینم ، همه و همه مرا به یاد محبوبم می اندازد. چهره او از همه طرف مرا احاطه کرده است.... تمام این جهان برایم یک حکایت دارد و آن این که روزی محبوب من زنده بود و اکنون او را از دست داده ام . " از روی این رمان فیلم ها و سریالهای مختلفی ساخته شده است اما معمولاً حال و هوای کتاب چیز دیگریست .....

Comments