پدری که دیر شناختم

by مجتبی بنائی - شنبه 01 تیر 1392 - گروه : خواندنیها - مشاهده : 4
برچسب‌ها: #نکته‌ها #خواندنیها #نکات #پدر

s: خواندنیها | نکات | پدر 4 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم هر كاري رو مي تونه انجام بده . 5 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم خيلي چيزها رو مي دونه . 6 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم از همه پدرها باهوشتر. 8 ساله كه شدم ، گفتم پدرم همه چيز رو هم نمي دونه. 10 ساله كه شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چيز با حالا كاملاً فرق داشت. 12ساله كه شدم گفتم ! خب طبيعيه ، پدر هيچي در اين مورد نمي دونه .... ديگه پيرتر از اونه كه بچگي هاش يادش بياد. 14 ساله كه بودم گفتم : زياد حرف هاي پدرمو تحويل نگيرم اون خيلي اُمله . 16 ساله كه شدم ديدم خيلي نصيحت مي كنه گفتم باز اون گوش مفتي گير اُورده . 18 ساله كه شدم . واي خداي من باز گير داده به رفتار و گفتار و لباس پوشيدنم همين طور بيخودي به آدم گير مي ده عجب روزگاريه . 21 ساله كه بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأيوس كننده اي از رده خارجه 25 ساله كه شدم ديدم كه بايد ازش بپرسم ، زيرا پدر چيزهاي كمي درباره اين موضوع مي دونه زياد با اين قضيه سروكار داشته . 30 ساله بودم به خودم گفتم بد نيست از پدر بپرسم نظرش درباره اين موضوع چيه هرچي باشه چند تا پيراهن از ما بيشتر پاره كرده و خيلي تجربه داره . 40 ساله كه شدم مونده بودم پدر چطوري از پس اين همه كار بر مياد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره . 45 ساله كه شدم ... حاضر بودم همه چيز رو بدم كه پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چيز حرف بزنم ! اما افسوس كه قدرشو ندونستم ......   خيلي چيزها مي شد ازش ياد گرفت ! حالا اگه اون هست و تو هم هستی یه خورده ...... هر جوری میخوای جمله رو تموم کن

Comments