دین و دغدغههای وجودی انسان
انسان در طول تاریخ حیات خود ، با سوالهای اساسی بسیاری روبرو بوده که با مفهوم " بودن " او در هستی گره خورده و بر احوال وجودی او متاثر بوده است . سوالهایی که ناشی از دغدغه های وجودی مرگ ، آزادی ، تنهایی و بیمعنایی بوده و او را بشدت مضطرب کرده است .
در قرون 19 و 20 ، فلاسفه ای چون کیرکگور ، نیچه ، سارتر و ... ، سعی کردند تعریفی از انسان و جایگاه او در هستی و نحوه زیستن او در این دنیای بی ثبات و فناپذیر ارایه داده بگونه ای که بتوانند علت دغدغه های فوق را توضیح دهند ، که بعدا در اواسط قرن بیستم ، منجر به یک جنبش درمانی شد که روان درمانی اگزیستانسیال نام گرفت .
این روش بر پایهی این ایده شکل گرفت که برخی از اختلالات روانی، همچون اضطراب و افسردگی، نتیجهی یک ناتوانی فردی برای وفق دادن خود با مشخصات خاص شرایط انسانی است.
با وجود اینکه ممکن است عدم تعادل بیوشیمیایی در چنین افرادی وجود داشته باشد ولی این عدم تعادل لزوما علت درد و رنج آنها نیست، بلکه یک نشانه است. علت این درد و رنج ناتوانی آنها در حل معمای وجودی زندگی انسان و دلواپسیهایی است که در هستی انسان ریشه دارند.
درمان بیماریهای روانی از این نوع، با استفاده از روان درمانی اگزیستانسیال ، دیگر شامل تجویز دارو نیست، بلکه درون اندیشی، اکتشاف فلسفی، گسترش آگاهی و پذیرش شرایط انسانی است.
مبتکران این روش چهار دغدغه مذکور که “ نگرانیهای غایی” وجود انسان نامیده میشوند ، را مورد توجه جدی قرار داده که ذیلا به اختصار توضیح داده می شوند :
مرگ
🏮مرگ از نظر اروین یالوم ( روان درمانگر اگزیستانسیل ) آشکارترین نگرانی غایی بشر است.
در حالیکه زندگی بقول کیرکگور یک امکان احتمالی است، مرگ بقول هایدگر امکان قطعی و درونی هستی و مرز نهاییای است که موجودیت ما را محدود کرده و به آن ساختار میدهد.
و دلیل ترس انسان از مرگ ، میل او به جاودانگی است که با مرگ فدا شده می بیند و همین امر ، اضطرابی مدام در او پدید می آورد که اگر برطرف نشود تا ناامیدی و بی معنا دانستن کامل زندگی پیش می رود .
یالوم در کتاب خود به نام روان درمانی اگزیستانسیال بر این باور است که " ترس از مرگ " ، بر تجربهی درونی ما تاثیر زیادی دارد. چرا که در لحظه لحظهی زندگی ما اضطرابی از مرگ هست که ناخودآگاه بر رفتار ما تاثیر میگذارد و جهانبینی ما را شکل میدهد که اگر بجای فرار از آن ، آگاهانه به آن توجه کنیم ، زندگی شکل زیباتری بخود خواهد گرفت. "
بطور مثال با احساس مرگ و محدودیت زمانی در این دنیا ، شخص سعی می کند سرمایه های وجودی خود اعم از عمر ، اکنون ، انرژی ، سلامتی و ... را خرج چیزهای پوچ و بی ارزش از جمله زندگی با خاطرات گذشته و حسرت خوردن و یا امید واهی به آینده ای دور و نسیه دادن زندگی به تحقق آرزوهای خود در آن ، نکند و بیشترین بها را به زندگی در " حال " بدهد و انتخابهایی را انجام دهد که بجای لذتهای زودگذر منجر به شادمانی و رضایت باطنی پایدار او بشود .
آزادی
🏮 در حالیکه مرگ آشکارترین نگرانی غایی بشریت است، آزادی کمتر مورد توجه قرار گرفته است . آزاد بودن در نگرش اگزیستانسیلی ، به این معنی است که هر فرد مسئول سرنوشت و زندگی خود بوده و کسی طرحی برای او در نظر نداشته است ، بگونه ای که گویی در اینجا رها شده و خود باید انتخاب کند چگونه زندگی کند . به دلیل جدی بودن و اهمیت این وظیفه، مردم معمولا از آزادی و متعاقبا از مسئولیت تعیین مسیر زندگی خود، گریزانند و دوست دارند تعیین سرنوشت خود را به دیگری بسپارند . ( باورهای اکثری مردم به تقدیر و تاریخ و پدران و رهبران و ... )
تنهایی
🏮 هنگامی که فرد آزادیش را میپذیرد و در نتیجهی آن به این حقیقت دست مییابد که هرکس مسئول سرنوشت خویش است، با این درک روبرو خواهد شد که او تنهاست.
از طرف دیگر ، اتفاقات مختلف در زندگی ، تجربه تنها بودن را دایم به او گوشزد می کند و بقول آلدو کاروتنوتو در کتاب هنر دشوار : “ انسان همواره با احساس تنها بودن روبروست… و حس میکند هستی و جهان او را رها کرده اند ”
و این حس تنهایی وقتی به شکل صریح بر او سایه می افکند که در بحرانی ترین شرایط زندگی که در بستر بیماری بدون علاج افتاده و یا در حالت رو به مرگ قرار دارد و یا حتی مرگهای به یکباره را می بیند که تمام برنامه هایش را ناتمام می کند ، قرار گیرد و آنگاه است که این اضطراب در او شدت می گیرد که نه تنها جهان کاری به دغدغه های من ندارد و گویی بدون توجه به خواسته ها و دردهای من ، در مسیری موازی من ، در حال گذرانی ابدی است ، بلکه دیگران نیز در شرایطی مشابه قرار داشته و امکان هیچ کمکی به من ندارند .
معنای زندگی
🏮 حس این تنهایی و انزوای وجودی ، اضطرابی بس عمیق در شخص ایجاد می کند که در صورت درک صحیح آن و پذیرش رهاشدگی در جهان هستی ، فرد را به سمت یافتن معنای زندگی سوق می دهد و این نگرانی غایی دیگری است که هر فرد با آن روبرو می شود .
در این نقطه است که انسان با این پرسش مواجه می شود که بودن من در این جهان برای چیست ؟ و آیا زندگی با این همه درد ارزش زیستن دارد ؟ و اگر بخواهد ارزشمند باشد من چه باید بکنم و در راستای کدام هدف گام بردارم ؟
در حالیکه نگرانیهای غایی فوق الذکر (مرگ، آزادی، انزوای وجودی و بی معنایی) که وجود ما را محدود کرده و به آن ساختار میبخشند، میتوانند سنگین، ترسناک و غم انگیز باشند ولی از دید روان درمانی اگزیستانسیال همهی انسانها قادر به گذشتن از تمامی این مسائل و بالابردن وجود انسانی خود هستند..
راه حل دغدغه های وجودی فوق الذکر
وقتی که انسان با تجربه ناماندگی دنیا و مرگ مواجه و به آن به مثابه یک پدیده که همه موجودیت او در آن غرق است نگاه می کند ، و وقتی به این حقیقت دوم واقف می شود که تنهایی وجودی ، همذات او در این هستی است ، و از طرف دیگر وقتی زندگی را چونان دشت بی کرانه ای می بیند که گویی در آن پرتاب شده و باید خود را از آن علیرغم همه خطرات به سلامت عبور دهد ، سعی می کند خود را از همه قیود انسانی و تاریخی رها کند و مسیولیت پیدا کردن راهی برای بهتر زیستن خود را بپذیرد . و اینجاست که برای او سوال از معنای زندگی و اینکه من چرا هستم و برای بهتر زندگی کردن چه باید بکنم مطرح می شود .
نیچه که از اولینهای رویکرد نوین به انسان و دغدغه های وجودی او بود برای پاسخ به سوالهای فوق و رفع اضطرابهای او در نامه ای که به خواهرش می نویسد پیشنهاد می کند که :
اگر طالب خوشی و آرامش روح هستی، پس ( به آموزه های مذاهب ) ایمان داشته باش ، لیک اگر طالب آنی که مُریدِ حقیقت باشی، پس تحقیق و جستجو کن ، ( و در این جستجو ، ابتدا باید به ژرفای درون خود برای کشف و بکارگیری سرمایه های وجودی خود بروی . )
و این همان راهی است که در قرآن نیز بر آن صحه گذارده شده است : و قالوا لو كنا نسمع او نعقل ما كنا في اصحاب السعير – ملک 10
دین و دغدغه های انسان
در این اجمال سعی بر نگاهی گذرا به پاسخ دین به سوالهای مذکور و رفع اضطرابهای وجودی انسان باورمند به آنها می باشد .
نکته ای که باید به آن توجه شود اینست که ، رسالت اصلی دین ، پاسخ به سوالهای فوق و رفع اضطرابهای وجودی انسان بوده است ، نه ورود به زندگی مادی دنیایی او ( که ساحت جولان عقل بشر است ) و آلوده و آمیخته شدن به آن ، به گونه ای که نه تنها باورمندان خود را به رکود و فلاکت انداخته ، که خود را نیز بقول نیچه در جمله " خدا مرده است " ، با پایان امر دینی در اندیشه معنوی بشر مدرن مواجه کرده است : الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب – رعد 28
و در این آرامش وجودی که برای او حاصل می کند ، حیات تازه ای به او بخشیده و چنان معنای زیبایی به زندگی او می دهد که زیستن در اینجا را به هیچ روی با غفلت و ناامیدی به پوچی آلوده نخواهد کرد : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم – انفال 24
دغدغه مرگ
دین مرگ را پدیده ای واقعی برشمرده و ترس بشر از آن را بعنوان واقعیتی وجودی او برسمیت شناخته و تفسیری از مرگ ارایه می دهد که نه تنها بوی زوال و نیستی نمی دهد ، بلکه راه را برای ورود انسان به سرای ابدی باز کرده و درمان درد جاودانگی او خواهد شد : و الآخرة خير و ابقي – اعلی 17
و صریحا اعلام می دارد که هر انسانی با مرگ زمینی روبرو خوهد شد ، اما با مرگ نابود نمی شود ، پس اگر عاقلانه بیندیشد نباید فریفته دنیای ناماندنی شده و بر داشته های فانی آن آویزان گردد : كل نفس ذائقة الموت و انما توفون اجوركم يوم القيامة فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور – آل عمران 185
که مرگ لمس جاودانگی در سرای دیگر است : انا لله و انا الیه راجعون – بقره 156
دغدغه آزادی
دین در برابر این دغدغه وجودی انسان نیز موضعی اثباتی گرفته و آزادی و رهایی انسان را حقیقتی دانسته که اگر دنبال رسیدن به رستگاری جاودانه است نباید در کف هیچ غیری به اسارت رود : لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرا – نهج البلاغه نامه 31
و این انسان در انتخاب راه خود در کوران زندگی نیز آزاد است : من شاء فليؤمن و من شاء فليكفر – کهف 29
ولی رها شدگی او را در بیکرانه هستی نپذیرفته و با او از سر مهر برخاسته و راههای رستگاری و زیانکاری را به او نشان داده و به او گوشزد کرده که هر کس از مسیر او حرکت کند دچار هیچ اضطرابی از آینده نخواهد شد : قلنا اهبطوا منها جميعا فاما ياتينكم مني هدي فمن تبع هداي فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون – بقره 38
اما توجه شود که هدایت خداوند به معنای تعطیل اندیشه بشر نیست ، بلکه در مسیر رشد و بالندگی خرد و عقلانیت اوست : لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی – بقره 256 فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولوا الالباب – زمر 17 و 18 واصطفي سبحانه من ولده انبياء ..... يثيروا لهم دفائن العقول – خطبه 1 نهج البلاغه
دغدغه تنهایی
و باز دین تنهایی وجودی انسان را علیرغم وجود میلیاردها همنوع و موجودات دیگر به رسمیت می شناسد ولی این تنهایی را به انضمام یگانه بودن او در هستی می داند که حقیقتی جز خداگونگی ندارد و این ، " شدنی " است که هر شخص خود باید از موجودیت الهی خود بسازد : تخلقوا باخلاق الله – رسول اکرم(ص) بحارالانوار- ج 58- ص 129
و این تنهایی را اینگونه ترسیم می کند که انسان آنگاه که پای بر این دنیای زمینی می گذارد تنهاست و آنگاه که رخت از این دنیا بر می کند و پای در جهان دیگر می گذارد نیز تنهاست و احدی از دیگران او را همراهی نخواهد کرد : و لقد جئتمونا فرادي كما خلقناكم اول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم – انعام 94
و در این زیست دنیای زمینی ، آنچنان تنهاست که راهی جز ساختن سرنوشت خود ، آن هم فقط به اندازه وسع وجودی خود ندارد : لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت – بقره 286
و ساختار این جهان بگونه ایست که درد و رنج کسی به درد و رنج دیگری نیست مگر آنکه خودش ، بخواهد سرنوشتش را به دیگری پیوند زند : لا تكسب كل نفس الا عليها و لا تزر وازرة وزر اخري ثم الي ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم فيه تختلفون – انعام 164
دغدغه معنای زندگی و هدف بودن در اینجا
خداوند ( دین ) می داند که انسان دغدغه پرسش از " چرایی هست شدن " خود دارد و اینکه از من چه خواسته اند ، و بخاطر همین ، انسان را با این سوال جدی خطاب می کند که آیا فکر می کند بودنش در اینجا بیهوده و بی دلیل بوده است و با مرگ همه چیز تمام می شود؟ ا فحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون – مومنون 115
و سپس خود به او جواب می دهد که وجود تو از موجودیت من به منصه ظهور رسیده است : نفخت فيه من روحي – حجر 29
اما همچون دانه ای که از زمین می روید و میوه می دهد، باید در این سرای زمینی زیست کنی و تا یگانگی با من استعلا بیابی : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون – ذاریات 56
و برای این تعالی ، راهی جز عملگری در مسیر اخلاق نیکو و نیکخویی نداری : الذي خلق الموت و الحياة ليبلوكم ايكم احسن عملا – ملک 2 لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات – بقره 148
و در پس این زندگی موقتی دنیایی ، مرگ است که از روح پرده دری می کند و آنگونه که هر کس خود را ساخته است بر خود او ظاهر می شود : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره – زلزال 7 و 8
و آنگاه است که زیبایانِ بر صدر آن عالم نشین، آنانی اند که اینجا با زیست مومنانه اخلاقی ، هستی الهی خود را آشکار کرده اند ، در حالی که دیگرانی که راهی غیر را انتخاب و به آن پرداخته اند ، چیزی جز زیان از دست دادن آن استعلا را نمی یابند : ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات – عصر 2 و 3
محمد صالحی – 22/2/97
برگرفته از کانال تلگرامی باورهای قدیم و اندیشه های نو - محمد صالحی
لینک بخش اول -لینک بخش دوم - لینک بخش سوم - لینک بخش چهارم
@beshnofekrkon