حسرت

by مجتبی بنائی - چهارشنبه 16 تیر 1389 - گروه : خواندنیها - مشاهده : 0
برچسب‌ها: #برای‌لبخند #خواندنیها #زن #لبخند

s: خواندنیها | زن | لبخند توی اتاق رختکن کلوپ گلف ، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن . مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمهء اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت . بقیهء آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن … مرد: الو؟ صدای زن اونطرف خط : الو سلام عزیزم . تو هنوز توی کلوپ هستی؟ مرد: آره . زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم. اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط ۱۰۰۰ دلاره . اشکالی نداره اگه بخرمش؟ مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره . زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید ۲۰۰۶ رو دیدم . یکیشون خیلی قشنگ بود . قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود . مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری . زن: عالیه . اوه … یه چیز دیگه … اون خونه ای رو که قبلا ” میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش . میگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره . مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده . ولی سعی کن ۹۰۰۰۰۰ دلار بیشتر ندی . زن: خیلی خوبه . بعدا ” می بینمت عزیزم . خداحافظ . مرد : خداحافظ . بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه : کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه؟ ! نتیجهء اخلاقی : هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین !

Comments