غنچه و خار
by
مجتبی بنائی - جمعه 17 اردیبهشت 1389
- گروه : خواندنیها - مشاهده : 0
برچسبها:
#اشعار
غنچه از خواب پريد و گلي تازه به دنيا آمد. خار خنديد و به گل گفت : سلام و جوابي نشنيد خار رنجيد ولي هيچ نگفت... ساعتي چند گذشت گل چه زيبا شده بود، دست بي رحمي آمد نزديک، گل سراسيمه ز وحشت افسرد... ليک آن خار در آن دست خزيد و گل از مرگ رهيد .. صبح فردا که رسيد خار با شبنمي از خواب پريد گل صميمانه به او گفت : سلام