ماجراهای جالب مدیریتی

by مجتبی بنائی - دوشنبه 01 شهریور 1389 - گروه : خواندنیها - مشاهده : 0
برچسب‌ها: #برای‌لبخند #خواندنیها #لبخند

s: خواندنیها | لبخند كارمند تازه وارد مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد. در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد :  » یك فنجان قهوه برای من بیاورید . صدایی از آن طرف پاسخ داد: شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می ‌زنی؟ كارمند تازه وارد گفت: نه صدای آن طرف گفت: من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق . مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره . مدیر اجرایی گفت: نه كارمند تازه وارد گفت: خوبهو سریع گوشی را گذاشت . اشتباه موردی كارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید: معنی این چیست؟ شما 200 دلار كمتر از چیزی كه توافق كرده بودیم به من پرداخت كردید . رئیس پاسخ می دهد: خودم می‌دانم، اما ماه گذشته كه 200 دلار بیشتر به تو پرداخت كردم هیچ شكایتی نكردی . كارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد: درسته، من معمولا از اشتباه های موردی می گذرم اما وقتی تکرار می شود وظیفه خود می دانم به شما گزارش كنم . زندگی پس از مرگ رئیس: شما به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارید؟ كارمند: بله! رئیس: خوب است. چون ساعتی پیش پدربزرگتان به اینجا آمده و می‌خواهد شما را ببیند، همان که دیروز برای شركت در مراسم تشییع جنازه اش مرخصی گرفته بودید . تصمیم قاطع مدیریتی روزی مدیر یكی از شركت های بزرگ در حالیكه به سمت دفتر كارش می رفت چشمش به جوانی افتاد كه در راهرو ایستاده بود و به اطراف خود نگاه میكرد . جلو رفت و از او پرسید: شما ماهانه چقدر حقوق دریافت می‌كنی؟ جوان با تعجب جواب داد: ماهی 2000 دلار . مدیر با نگاهی آشفته دست به جیب شد و از كیف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: این حقوق سه ماه تو، برو و دیگر اینجا پیدایت نشود، تو اخراجی ! ما به كارمندان خود حقوق می‌دهیم كه كار كنند نه اینكه یكجا بایستند و بیكار به اطراف نگاه كنند . جوان با خوشحالی از جا جهید و به سرعت دور شد. مدیر از كارمند دیگری كه در نزدیكیش بود پرسید: آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟ كارمند با تعجب از رفتار مدیر خود به او جواب داد: او پیك پیتزا فروشی بود كه برای كاركنان پیتزا آورده بود . نکته برخی از مدیران حتی كاركنان خود را در طول دوره مدیریت خود ندیده و آنها را نمی‌شناسند. ولی در برخی از مواقع تصمیمات خیلی مهمی را در باره آنها گرفته و اجرا می‌كنند . زنگ تفریح مردی به یك مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یك طوطی كرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره كرد و گفت: طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است . مشتری: چرا این طوطی اینقدر گران است؟ صاحب فروشگاه: این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد . مشتری: قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌ صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینكه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای كه در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد . و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: ۴۰۰۰ دلار . مشتری: این طوطی چه كاری می تواند انجام دهد؟ صاحب فروشگاه جواب داد:‌ صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند .

Comments