آزادی شعر زیبای مشیری
by
مجتبی بنائی - یکشنبه 07 خرداد 1391
- گروه : خواندنیها - مشاهده : 48
s: خواندنیها | شعر پشهای در استکان آمد فرود تا بنوشد آنچه واپس مانده بود کودکی ـ از شیطنت ـ بازی کنان، بست با دستش دهان استکان! پشه دیگر طعمهاش را لب نزد جست تا از دام کودک وا رهد خشک لب، میگشت، حیران، راهجو زیر و بالا، بسته هر سو راه او روزنی میجست در دیوار و در تا به آزادی رسد بار دگر هر چه بر جهد و تکاپو میفزود راه بیرون رفتن از چاهش نبود آنقدر کوبید بر دیوار سر تا فرو افتاد خونین بال و پر جان گرامی بود و آن نعمت لذیذ لیک آزادی گرامیتر، عزیز فریدون مشیری