توصیه های یک نویسنده

by مجتبی بنائی - یکشنبه 13 تیر 1389 - گروه : خواندنیها - مشاهده : 0
برچسب‌ها: #سخنان‌بزرگان #خواندنیها #سخنان

s: خواندنیها | سخنان گابريل گارسيا ماركز نويسنده ي بزرگ آمريكاي لاتين زندگي اجتماعي خود را به خاطر سرطان لنفاوي وداع گفت. او نامه اي به دوستانش فرستاد كه من خواندن آن را به شما توصيه مي كنم چرا كه اين متن كوتاه توسط يكي از درخشان ترين آمريكايي هاي لاتين تبار نگاشته شده است و به راستي الهام بخش است : اگر براي نمونه خدا فراموش كند كه من فقط يك ... عروسك خيمه شبازي ام و به من تكه اي بيشتر از زندگي بدهد من از همه ي آن زمان سود برده و استفاده خواهم كرد، بهترين كاري كه مي توانم انجام دهم . شايد نگويم هرچه را كه مي انديشم، اما قطعا درباره ي هر چه مي گويم انديشه مي كنم. به هر چيزي ارج مي نهم نه فقط براي اينكه با ارزشند، بلكه براي آنچه آنها ارائه مي كنند و بيان مي دارند . كمتر خواهم خوابيد و بيشتر رويا خواهم ديد چرا كه براي هر دقيقه اي كه چشمانمان را روي هم مي گذاريم 60 ثانيه روشنايي و نور را از دست مي دهيم . ادامه ميدادم از آنجايي كه ديگران متوقف شده اند و بر مي خواستم از آنجايي كه ديگران مي خوابند . اگر خدا تكه ي بيشتري از زندگي به من مي داد ساده تر لباس مي پوشيدم، در نور آفتاب غوطه مي خوردم، برهنه خود را رها مي كردم نه فقط جسمم را بلكه روحم را نيز . به مردم ثابت مي كردم كه چقدر در اشتباهند كه فكر مي كنند چون كه پيرتر شده اند بايد ازعاشق شدن دست بكشند چرا كه آنها عملا از همان زماني كه عاشق شدن را متوقف كنند شروع به پيرتر شدن مي كنند . به كودكان دو بال مي دادم و آنها را به تنهايي رها مي كردم تا هر كدام بياموزند كه چگونه با تكيه بر خود پرواز كنند . به افراد سال خورده نشان مي دادم كه آنها چگونه مي ميرند نه با فرآيند مسن شدن بلكه با غفلت كردن . چيزهاي زيادي از شما ياد گرفتم ... من ياد گرفتم كه همه مي خواهند بر بالاي كوه زندگي كند اما فراموش مي كنند كه اصل مطلب همان چگونگي پيمودن راه است . من ياد گرفتم كه وقتي نوزادي تازه متولد انگشت شصت پدرش را چنگ مي اندازد براي هميشه در قلب او جا گرفته است . من ياد گرفتم كه يك فرد تنها وقتي مي تواند از بالا به پايين نگاه كند كه بخواهد در برخاستن به كسي كمك كند . مطالب زيادي را از همه ي شما آموختم ... هميشه بيان كن آنچه را احساس مي كني و انجام بده آنچه را كه فكر مي كني . اگر من مي دانستم كه امروز آخرين باري است كه شما را خواهم ديد شما را تنگ در آغوش مي گرفتم تا نگهبان روحتان باشم . اگر من مي دانستم كه اين دقايق آخرين دقايقي است كه من شما را خواهم ديد به شما ميگفتم كه عاشقتان هستم و به اين فرض بسنده نمي كردم كه شما خود آن را مي دانيد . هميشه صبح گاهي هست كه در آن زندگي به ما فرصتي دوباره مي دهد تا كارهاي خوبي انجام دهيم . به خودتان نزديك باشيد، به عزيزانتان و به آنها بگوييد كه چقدر به آنها نياز داريد و چقدر عاشقشان هستيد و چقدر به آنها توجه داريد، زماني را براي بيان اين جملات بگذاريد، " متاسفم" ، "مرا ببخش" ، "لطفا" ، "متشكرم" و همه ي كلمات قشنگ و دوست داشتني كه ياد داريد . هيچ كس شما را به خاطر نخواهد آورد اگر شما افكارتان را پيش خود به صورت راز نگه داريد خودتان را وادار كنيد تا آنها را بيان و ابراز نماييد به دوستان و عزيزانتان نشان دهيد كه چقدر به آنها علاقه منديد .

Comments